این از بدیهیات است که ماده و جسم هر چه باشد از خود بی خبر است. یک مجسمۀ سنگی یا مجسمۀ مادی انسان هر طرف آن از طرف دیگرش محجوب است. در صورتی که به عیان می بینیم که انسان و حیوان از همۀ اطراف خود آگاه است. می داند کجاست؛ در محیطش چه می گذرد؛ در جهان چه غوغایی است. پس، در حیوان و انسان چیز دیگری است که فوق ماده است و از عالم ماده جدا است و با مردن ماده نمی میرد و باقی است. انسان در فطرت خود هر کمالی را به طور مطلق می خواهد. و شما خوب می دانید که انسان میخواهد قدرت مطلق جهان باشد و به هیچ قدرتی که ناقص است دل نبسته است. اگر عالم را در اختیار داشته باشد و گفته شود جهان دیگری هم هست فطرتاً مایل است آن جهان را هم در اختیار داشته باشد. انسان هر اندازه دانشمند باشد و گفته شود علوم دیگری هم هست، فطرتاً مایل است آن علوم را هم بیاموزد. پس قدرت مطلق و علم مطلق باید باشد تا آدمی دل به آن ببندد. آن خداوند متعال است که همه به آن متوجهیم، گرچه خود ندانیم. انسان می خواهد به «حق مطلق» برسد تا فانی در خدا شود.
بشر شاکی امروز برای رسیدن به حقیقتی ناب دائما زمین و فلک را جستجو می کند تا جان خویش را از بی قراری ها، اضطراب ها و سراب های بیهوده نجات داده و خویشتن را به چشمه های زلال حق و حقیقیت برساند و در سایه ای امن و آرام، قلبش را از سکینه و اطمینان سیراب نماید. از این جهت، تمدن توحیدی، در کنار به کارگیری عزم و اراده پولادین خدادادی انسان، برای رساندن بشر سرگردان، مأیوس، خسته، اسیر و گرفتار وهم و جهل، قادر است که او را به منزلگاهی برساند که در آن منزل انسان در ذیل عزت و کرامت و نشاط و پویایی، رشد و تعالی مادی و معنی را کسب نماید و به آن غایتی که معبود او برایش ترسیم نموده برسد.